اکسیژن - کامیلا کاظم زاده - آقای اکسیژن، پیامتون رو دیدم. راستش خودم هم خسته از نق زدن های مدام شده ام برای همین بود که نمی نوشتم تا امروز....
یکی از تفریحات من در آخر هفته ها رفتن با دخترم به مرکز خرید و رستورانه، امروز هم بود. دخترک این بار منو به رستوران .... واقع در دزاشیب برد، مرکز روشنفکری و مدرن سنتی هنرمندی.....
تو ایوون باصفای اون محل جایی دنج انتخاب کردیم و سفارش سالاد و موهیتو و نوشابه و غذا دادیم.....سالاد های خوشمزه با نون سیر دار و آغشته به پنیر منو به خارجه می برد و می آورد. همه چیز عالی بود ....تا اینکه سرو کله سوسک بوری از تو سالاد دختر جون پیدا شد....
گارسونها معمولا پسرک های دانشجو و محترمی هستن. گارسون رو صدا کردم و سوسک رو بهش معرفی کردم!!
با سکوتی نجیبانه اونجا رو ترک کردیم....
رستوران بسیار دوست داشتنی با آشپزخانه ای که با حصیر از خیابان و سطل زباله بوگندوی شهرداری جدا می شد و مشتری های از همه جا بی خبرش رو بدرود گفتیم.....
آقای اکسیژن، از کجا و چه باید نوشت. این که دیگه بنزین آلوده نیست. این که دیگه منفعت پرستی تجار سودجوی مشتری چین نیست. اینکه دیگه مواد مخدر نیست ....
احساس گناه دارم چون من هم در خیانت مدیریت رستوران به شهروندان شریکم.....
درسهای زندگی در این سالهای اخیر از یک تپه شنی، کوهی سنگی ساخت. به من یاد داد که سکوت کنم، آرام باشم، و بنویسم.
آقای اکسیژن، ما آدمهای بی مروتی شده ایم. در پنهان خود سوسک رو از بشقاب بر می داریم و پدر سوخته ای هم نثارش می کنیم. ما کجا و سم پاشی کجا؟
ما کجا و دستکش کجا ؟
ادامه مطلب...